رنگینک
صدات زدم. مرتضی! مرتضی! ولی تو باز نشنیدی. نبودی باز. تنهایی وایسادم و زل زدم که همه رو آتیش زد! رفت تو زیرزمین و درست همونجا که مامان اعلامیههای بابا رو آتیش زده بود کاغذا و کتابا و جزوهها -حتی نامههای تو- رو ریزریز کرد و روش نفت پاشید. جیغ زدم و پریدم رو آتیش ولی خاموش نشد…
آخرین دیدگاهها