پول عزیز
خوش نشستهای در دلم!
دوست بازیافتهام، پول عزیز،
باید بگویم امروز هر وقت به یادت افتادم حس شیرینی از دوستی و همراهیات در خود یافتم. با اینکه پیکانهای تیز و تلخ از هر سو بهسویم روانه بود!
من هم شنیدهام از کسانی که اسکناسها را در الکل غلت میدهند و بعد میاندازند گوشهای تا خشک شوند و بهخیالشان اینطوری آنها را از جرثومه ویروس خطرناک پاک میکنند.
ولی خود من امروز صبح که از خرید خانگی برگشتم، تمام فرزندان تو را که در کیف مادر بودند تکبهتک با دستان کفآلودم نوازش کردم و آب کشیدم و درحالیکه توی دلم داشتم مراتب قدردانی و احترام را برای تو ادا میکردم، بچهها را خواباندم روی رادیاتور تا خوب گرم و خشک شوند.
درباره پیشنهادت موافقم. حالا که باهم دوست و رفیق شدهایم، میتوانیم در لایه عمیقتری گفتوگو کنیم.
تو از رازها و قوانین خود به من بگویی و من از خواستههایم در رابطهمان.
ولی حالا که فکر میکنم شاید کمی مهندسی معکوس به من کمک کند تا اول برای خود شفاف شود که واقعا از تو چه میخواهم و چه تصویری را از تو میخواهم بسازم.
برای همین ترجیح میدهم از حسرت و حرمان نداشتن رابطه سالم با تو بنویسم؛ اول نخواستنیها را ردیف و ریشهیابی کنم تا به خواستههای واقعیام برسم.
چیزی که دلم میخواهد رهایی از دلبستگیهای چسبناکی است که به «داشتن» چیزها یا لذتهای زندگی در سایه حضور تو دارم.
برای شروع از همین امروز مینویسم که متوجه شدم یک هفتهای که مهلت گرفته بودم از دوستم تا بدهیام را به او پس بدهم دارد تمام میشود. و من همچنان دستخالیام.
این دستخالی بودن (با همه اینکه ماههاست من را مقاومتر از گذشته کرده) همیشه سردی تلخی برایم داشته.
با جیب خالی سوراخ شاید دلقکوار ادای شادترین و رهاترین آدم روی زمین را دربیاورم اما در خلوت تاریک و نمور دلم کوران افسردگی و ناامیدی هوهو میکشد و گریزی از آن نیست.
چیزی که دلم میخواهد رهایی از دلبستگیهای چسبناکی است که به «داشتن» چیزها یا لذتهای زندگی در سایه حضور تو دارم.
اما نه به این معنا که زندگی مرتاضوار میخواهم و ولوشدن در ابرهای آسمان، که تو خود میدانی به وجود دوگانهمان و جسم چگالی که روی زمین گام برمیدارد و لازمه درک ابرها و آسمان است معتقدم.
منظورم از رهایی آگاهشدن به خواستههایم در همان لحظه و تشخیص آنهاست، تشخیص آنچه واقعا میخواهم با آنچه که ریشهای در خواستن واقعی من ندارد و فقط واکنشی است به یک نقصان یا ناهنجاری. این از بخش تاحدی انتزاعیاش.
و در بخش عینی و مادی، بیش از همه مایلم که همواره من و تو در رقص و گردش باشیم و یک پایمان در خانه پدر و پدربزرگ تو (ثروت و برکت) -شاید هم پدر و مادر تو- باشد و یک پای دیگرمان در معبد مادربزرگ همه ما باشد:
فرزانهخانوم که همواره به زائرانش خیر میبخشد. آن نوع رهایی عینی که حتی ممکن است جیبم خالی باشد اما روانم شاد و آرام از رفاقت و همراهی تو و خانوادهات.
عینیتهای دیگری هم هستند با جزئیات بیشتر. به همراهیات برای سفرکردن به شهرها و روستاهای کشورم و دنیا، مصرف متعادل کالاهای زندگی، پرورش گل و گیاه، تغذیه مناسب و سالم، ورزش منظم (و بهویژه خرید لوازم باکیفیت کوهنوردی)، حمایت مالی از آدمهای دیگر و بهکاربستن تو در کسبوکار و توانافزایی خود و دیگران حساب میکنم.
اینها چیزهایی هستند که الان در سر دارم.
ارادت و اخلاص
حمیرا
آخرین دیدگاهها