نامه چهاردهم
سلام پول عزیزم
همین حالا حال من کمی گرفته است از چالشی که از عصر امروز گریبانم را گرفته.
دارم با جانوران درونم مجادله و مباحثه میکنم. کمی خستهام و توان همراهی و پاسخ روشن ندارم.
درواقع یکی از ترسهای همین حالایم این است که در ارتباط با تو کم بیاورم.
ميدانم که عزم کردهام به خلافش ولی حالا راهی ندارم جز به شنیدن صداهای بازار شلوغ سرم.
کمی تلخم الان ولی میدانم تا فردا این نیز بگذرد.
قربانت
حمیرا وی
.
.
.
نامه پانزدهم
پول عزیزم
یک حلقه از زنجیر نامههایم به تو گسست!
متاسفم که دیروز نتوانستم نامه بنویسم و درواقع هیچ کدام از کارهای تعیینشده را انجام ندادم.
البته بهتر است بگویم هیچ کاری برای دیروزم تعیین نکرده بودم و گذاشته بودم به هر کاری که برسم انجام دهم.
شرح نمیدهم ولی بههر حال روز تولدم بود و آنقدر شیرین و مهیج بود که نخواهم آن را با عتاب و حساب تلخ کنم!
چند روزی است تلاش میکنم هر وقت یادم افتاد از بودن یا نبودنت و از همه نعمتها از جمله نفسکشیدن در این دنیا شکرگزاری کنم. حس زیبایی دارد و آدم را از فشار تنشهای بیهوده آرام میکند.
دیروز و امروز به بیان خودت پدربزرگت و به تبیین من مادرت برکت بخشی از چهره زیبایش را نشان داد.
همچنان دغدغه تمامشدن حرفهایم را دارم در این نامهها. ولی میدانم که هر روز میتوان بهانهای یافت برای گفتوگو و تعامل با تو و خانواده محبوبت.
مشتاق خواندن پاسخت،
حمیرا
.
.
.
نامه شانزدهم
پول عزیزم
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران/ پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
الان چند شب است که از تو پیامی ندارم و کمی دلم گرفته است.
امیدوارم از گرفتاریهای ارتباطات پیچیدهات با آدمها و مدیریت و تربیت فرزندانت ملول نشده باشی و همچنان امیدبخش پاسخم را بدهی.
با احترام و دلتنگی
حمیرا وی
آخرین دیدگاهها