گاهی حس میکنم بد نیست کمی از حال و روز خودم گزارش کنم/دهم!
فارغ از اینکه خواندن این گزارشهای مقطعی چه مزیتی بر کارهای مهمی مثل بستنِ پیچِ هرزشده درِ بطریِ سیرترشیِ هفتساله مادربزرگتان* داشته باشد، برای خود من ارزش ثبتکردن دارد.
نوعی اعلام وضعیت یا پرچمگذاری در طول مسیر. که گاهی برگردم و نگاه کنم به مسیر و بیآنکه بخواهم تبدیل به بادکنک شوم و یا سوزن به آن بزنم، فقط نگاهش کنم. درست مثل وقتی از مسیر ولنجک-توچال بالا میروم و تقریبا تمام پیچهای طیشده و تهرانی زیر پای همین پیچها در نگاهم با هوهوی آرام باد درهم میآمیزند.
۱
روز تعطیلم را از آخرهفته با اول هفته، همان شنبه مخوف، طاق زدم. شنبهها شد روز طبیعت و طراحی. حالا جمعهشبها را میتوانم با خیال آسوده تا صبح بیدار بمانم.
۲
شوق آن دارم که بگویم همین پست آخر که تتمه جستار «شاقولم آرزوست» را در آن منتشر کردم چقدر به حالم سودمند آمد.
در پی چندین روز پیاپی اسیر تردیدهای از جانبرآمده و بر جانلنگرانداخته بودن، چنین جستوجورنوشتی رشتهرشته کلاف چندرنگ ذهنم را از هم باز کرد و دوباره بافت بههم. به معنایی تازه.
بار دیگر، نوشتن در خدمت اندیشیدن و اندیشه در رکاب نوشتن دستم را گرفت، از ژرفای تهیشده «من» بیرونم کشید. انباشتهای پوچی را از خورجینم خالی کرد و رهایم کرد از اندیشه مسموم و گریبانخراش «شدن» و «رسیدن».
۳
اول سال با خودم گفتم دلم میخواهد کاری که برای درآمد انجام میدهم مثل خواندن و نوشتن برایم روان و لذتبخش باشد. هنوز گاهی کار ترجمه برایم سخت و جانکاه است، هنوز هم دارم در توزیع وقت و کلنجار با زمان و حجم کار روشهای تازهای را ابداع و امتحان میکنم.
اما امروز جرقه پیوندی میان کار اقتصادزا و کار آماتوریام** یعنی نوشتن زده شد.
حاصلش را تا یک هفته دیگر همینجا منتشر میکنم.
۴
من مسئول انداختن چفت در حیاطم. چند بار شده که رفتهام حیاط، آقایی را پشت به کوچه دم هره پنجره دیدهام (طبقه دوم ساختمان روبهروییمان) که با تیشرت سیاه نشسته بود. هر دفعه همان لباس، همان حالت. الان که رفتم، خانمی با تیشرت سیاه نشسته بود بهجایش. رو به کوچه، دست زیر چانه.
و عجیب هوایی است امشب. وسوسه شدم بروم کنار درخت شاتوت و زیر تاک گسترده روی داربست فلزی بنشینم و زل بزنم به آسمان مجلل و خوشبرقولعاب. و کتاب شب را زمزمه کنم.
واقعا انتظاری از من هست در سحرخیزشدن؟!
* تتابع اضافات از این واضحتر و ضایعتر؟!
** آماتور فقط به آدم تازهکار نمیگویند. به کسی میگویند که کاری را با عشق و علاقه انجام میدهد ولی از آن پول درنمیآورد.
2 پاسخ
سلام 🙂
چقدر خوبه که هنوز وبلاگ مینویسید
سلام. خیلی ممنون. بله دوباره شروع کردم. مرسی از لطف شما 🙂