دل‌گرفتگی

نقاش دچار بیماری نادری شد: دل‌گرفتگی!

پزشکان و محققان دنیا درمان همه دردها را پیدا کرده بودند جز این‌ یکی. هیچ‌کدام از آدم‌های باقی‌مانده روی زمین عضوی به نام دل نداشتند که دچار گرفتگی هم بشود.

نقاش، درمانده از حال خود، چون کار دیگری نمی‌دانست، قلم به دست گرفت و با چشمان بسته خطوط مارپیچ و بی‌هدفی را کشید و هرچه رنگ داشت با اندوه ویژه دل‌گرفتگی به روی بوم پاشید.

حال نقاش بهتر نشد اما بعد از چند روز خط‌ها و انحناهای نرم و کلفت روی بوم از میان رنگ‌های تند و روشن جان گرفتند و به‌شکل گل‌هایی عجیب و خیره‌کننده از روی بوم بیرون جهیدند. گل‌ها با سرعت شگرفی رشد کردند و زیاد شدند و از همه روزنه‌های خانه نقاش بیرون زدند. اما مردم شهر آنچه را که نقاش گل‌های زیبا می‌دید به‌شکل هیولاهای هراسناک می‌دیدند و از هر سو می‌گریختند.

دیری نپایید که گل‌ها به سراسر شهر گسترده شدند و وحشت عمومی همه جا را فراگرفت. شهردار شخصاً به دیدار نقاش رفت و او را تهدید کرد که اگر جلوی رشد هیولاها را نگیرد برای همیشه او را به آخر دنیا تبعید خواهند کرد.

نقاش هرچه کرد نتوانست شهردار و دیگران را قانع کند که آثارش گل‌هایی زیبا و بی‌آزارند نه موجودات زشت و خونخوار.
به‌ناچار، همه گل‌ها را از گوشه‌وکنار شهر جمع کرد و به خانه برد. روز بعد با اندوهی عمیق‌تر که گواهی از گرفتگی دوچندان دلش بود همه دیوارها و بام خانه را نقش خار کشید. خارهای ریز و درشت با نوک تیز و برنده که از گلبرگ‌های لطیف و مخملی‌اش محافظت کنند. خارها رشد کردند و در طول چند روز به‌شکل شبکه‌ای سخت و تیره دور خانه نقاش را پوشاندند. نقاش با گل‌های محبوبش ماند و شبکه سیاه و سخت به نماد زیبایی و هنر شکوهمند شهر تبدیل شد.

اکنون، هر روز، گردشگران زیادی از سراسر جهان به شهر می‌آیند و با همراهی شهردار این اثر هنری شگفت‌انگیز و چشم‌نواز را به‌تماشا می‌نشینند.

بیماری نادر دل‌گرفتگی برای همیشه در آخر دنیا محبوس شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط