آیا اساسا آرامش و قراری در زیست بشر تعریف شده؟ آیا اگر روزی بشر به نقطه امن آسودگی و ثبات در همه چیزهای مادی و حتی معنوی برسد، زمینه تازهای برای حرکت و تغییر و تحول خواهد داشت؟
آدمیزاد موجود عجیبی است. بعد از هزاران سال تاریخ مکتوب و شناختهشده، هنوز نامکشوف است و پر از هزارتوهای گیجکننده و گاه گمراهکننده؛ و عجیبتر اینکه هنوز نتوانسته هیچ نقطه اتکای محکمی پیدا کند و بگوید آن حقیقت مطلقیست که میشود به آن دل بست. همواره در سردرگمی از شناخت خودش و جهانی است که پر از گونهبهگونی و واقعیتها و توهمهای رنگبهرنگ و نامطمئن است…
و پاسخش در برابر این بیثباتی و عدم قطعیت فراگیر و جبری، کورسوی امیدی برای پیداکردن ساحل امنی از آرامش و قرار است. انگار تاریخ از اول قرار نبوده روی یک مسیر مستقیم، دست بشر را بگیرد و روی امواج پرافتوخیزش او را به ساحل برساند. تاریخ توگویی خود گردابیست که هر لحظهاش برای بشر تجربه زیستن در بزنگاههای بهظاهر منفک از هم اما همسان و تکرارشونده است.
آیا اساسا آرامش و قراری در زیست بشر تعریف شده؟ آیا اگر روزی بشر به نقطه امن آسودگی و ثبات در همه چیزهای مادی و حتی معنوی برسد، زمینه تازهای برای حرکت و تغییر و تحول خواهد داشت؟
اصلا بیثباتی یعنی چه؟ تاچه حد فردی است و چطور در بیرون از یک فرد معنا میشود؟
آیا بمباران اطلاعات و دانشهای انباشته توانسته به بشر امروز پاسخ درست و روشنی از موقعیتش در برابر بیثباتی دنیا فراهم کند یا فقط ابهامات و ترسهایش را بیشتر کرده؟
تا چه حد ثبات شخصیت میتواند در برابر دنیایی بدون قطعیت و قرار ایستادگی کند؟
تا کجا میشود دل بست به امید و باور به آینده یا روزی که رویای رسیدن به ساحل آرام برای ما محقق شود؟
چرا از هر جا که چاهی میکنیم میرسیم به اینکه اسیر جبر جغرافیاییم؟
راستی… چرا مولانا گفته:
جمله بیقراریات از طلب قرار توست / طالب بیقرار باش تا که قرار آیدت؟
…
امیدوارم شما هم مثل من با شنیدن حرفهای کسانی که در این شش قسمت با من همراهی کردند دریچههای تازهای در برابر نگاهتان به این موضوع باز شده باشد یا سوالهای جدیدی در ذهنتان شکل گرفته که دلتان میخواهد بیشتر دربارهاش فکر کنید یا حتی آن را با کسی درمیان بگذارید.
برای خود من گذشته از موضوع بیثباتی که جنبههای تازهای از آن برایم باز شد، جریان گفتوگوهایی که داشتم بسیار جذاب و دلنشین بود. بارها حین گفتوگو احساس کردم که اصلا دلم نمیخواهد تمام شود. و بارها بهیاد آوردم که یکی از بهترین و عمیقترین لذتهای زندگیام مربوط به لحظههاییست که با کسی یا کسانی گفتوگو میکنم. گفتوگوهایی که مسیر تفکر، احساس و ادراک ما را در لحظه روشن میکنند و مثل چشمهای هستند که از آن آگاهی و پویایی و کشف میجوشد و وجود آدم را سرشار و باطراوت میکند.
وقتی پادکست من خودم هستم را شروع کردم، انگیزه اصلیام روایت شخصی بود. نمیدانستم مسیر پادکست دقیقا به کجا ختم خواهد شد ولی سعی کردم اجازه بدهم مسیرش را خودش پیدا کند.
و حالا شاید به نقطه عطفی که دلم میخواست رسیده. به جایی که مرا میکشاند تا در پس سوالها و دغدغههای ذهنیام به سراغ آدمها بروم و روایت آنها را حین گفتوگوی آزاد بشنوم.
و چه موهبتی بهتر از شنیدن آدمها و کشف زیباییهای ذهن و فکر و تجربه زیستهشان؟
موسیقی این اپیزود از قطعه دشت ساروخانی در آلبوم آدم آدم است ساخته سهیل مخبری گرفته شده.
آخرین دیدگاهها