چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم

امروز بیش از هر چیز به تعدیل فکر می‌کنم. احساس خطر جدی می‌کنم از اینکه نکند اشتغال جدیدم، که همین امروز مدارک را برای تنظیم قرارداد فرستادم، دوباره بخش مهمی از توجه و وقتم را بگیرد و باز هم از فضای تولید محتوا و مطالعات خودم بمانم. هرچند که این اواخر دچار انفعالی شده بودم که اتفاقا شروع کار جدید شوک کوتاهی را برای ازسرگرفتن آن‌ها ایجاد کرد اما همین‌طور که ادامه می‌یابد متوجه می‌شوم که باز در ورطه تکرار گذشته می‌افتم.

حالا «نمی‌دانمِ» این روزهایم شده همین موضوع. که چطور می‌توانم تعادل را برقرار کنم؟ وقتی کم می‌آورم از فکر و تحلیل بیشتر گریز می‌زنم به بطالت و ازدست‌دادن فرصت‌های قدم‌گذاشتن و دنبال‌کردن خواسته‌های کوچک. و این شاید خاصیت ترس کمال‌گرایی باشد؛ ترس از ناشناخته بودن مسیر یا ترس از ندانستن یا نرفتن که ذهن را و بیشتر پای جلورفتن را فلج می‌کند و منفعلانه آدم را در گوشه نمور و تارعنکبوت‌بسته‌ای کز می‌دهد که بنشیند و آه بکشد و از ناتوانی و بیهودگی دم بزند.

ولی نمی‌دانم در یک حالت ویژه بسیار کارآمد و اثرگذار است. وقتی که باور کنم و به خود بقبولانم که هیچ دانش و تجربه‌ای در این زمینه ندارم و حالا باید با کوله‌ای سبک راه بیفتم و پیدایش کنم. و واقعا هم راه بیفتم. در این حالت، راهنماهای مسیر یکی‌یکی از پشت پیچ‌ها و گردنه‌ها نمایان می‌شوند. اما اگر بگویم نمی‌دانم و در بطن نادانی خود سرگردان شوم یا در همان نقطه‌ای که هستم بیتوته کنم به انتظار، زیر پایم مرداب می‌شود و می‌گندد.

و گاهی هم نقشه‌خوانی و درنگ در پیشینه مسیر کارساز باشد. نگاه به مسیرهای طی‌شده آنچه را که تا به‌حال دنبال کرده‌ام روشن‌تر می‌کند و مانع‌ها و دست‌‌اندازها را نشان می‌دهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط