در پیله خویش می‌مانم

در پیله‌ای که این روزها به دور خودم بافته‌ام و از تمام جهان کناره گرفته‌ام -از اخبار و هیاهوهایش، از بیدادهای نهان و آشکارش، از خرابی و ویرانی فزاینده در همه زیبایی‌ها و ارزش‌های زندگی و از فریادهای پلاستیکی و بی‌اثر اعتراض- در تنهایی خود فرو رفته‌ام بی‌آنکه یقینی داشته باشم به فردای دگردیسی.

گاهی فکر می‌کنم نکند جدی‌جدی دارم مسیر افسردگی را طی می‌کنم. نکند تلاش‌هایم برای معنادارکردن روزهای تکراری و خسته‌کننده کم‌رنگ‌تر می‌شوند. حتی حس می‌کنم بهانه‌های دل‌خوشی هم کم‌رمق‌تر می‌شوند.

اما باز به حرکت کورمال خود ادامه می‌دهم و روزهایی هم مثل همین امروزی که گذشت یکی دو قدمی پیش می‌روم. فکرها و برنامه‌های ریز و درشتم را کمی سامان می‌دهم. تصمیم‌های بزرگ و کوچک می‌گیرم و سر خودم را با تیک‌زدن کارهای روزانه گرم می‌کنم.

نمی‌دانم فردا چه می‌شود. اما در اوج ناامیدی دلم را گرم می‌کنم به پیامی کوتاه از دوستی که در پیاده‌روی کنار ساحلی زیبا در آن سوی دنیا از طلوع درخشان خورشید و پرتوهای فریبنده‌اش روی موج‌های دریا عکس می‌گیرد و با کلامی زیر عکس‌ها دلم را می‌نوازد.

دلم را خوش کرده‌ام به همین قدم‌های کوچکی که هر روز برمی‌دارم در راهی که دوستش دارم. برای کارهایی که با انتخاب خودم انجامشان می‌دهم و دل‌‌خوشی‌های کوچک و بزرگی که با آن‌ها از تلاطم کوران‌ها و بحران‌ها در امان می‌مانم.

در جایی می‌خواندم که کاترین منسفیلد نوشته بود:‌ «یاوه‌سرایی بهتر از این است که هیچ ننویسید.»

احتمالا نمونه موردی مناسبی برای آن‌هایی هستم که دیگران را به بیرون‌زدن از لاک خود و فراتررفتن از دایره امن تشویق می‌کنند. هرچه بگویند، الان، همین حالا، این نقطه امن برای من بخشی از مسیری است که اول و آخرش را نمی‌شناسم.

فقط می‌دانم نیاز به استراحت و آرامش و صلح با خویشتن دارم. بعد از سالیان سال که تصویر زندگی را برای خود به‌مثابه دادگاهی پر از محکومیت‌های نابخشودنی برای خویش ساخته بودم، حالا نیاز به نوازش خود دارم. به پذیرش خودم همان‌طور که هستم، با همه خطاها، کج‌روی‌ها، کم‌کاری‌ها و نادانی‌هایم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط