خاورِ میانهٔ ذهنم پر از تصویرها و صداهای مغشوش است.
واژهها روی کتابی که در دستانم باز شده بالا و پایین میشوند، چاوشی شهرزاد میخواند و راننده صدای ضبط را کم کرده و فقط ضرباهنگ دوری از آن از بلندگوی صندلی عقب توی گوشم وزوز میکند، وانت نیسان بوقزنان از لای ماشینهای بزرگراه راه باز میکند و صدای بلند قرآن میدهد. و عجیب نوایی دارد انگار قاری که با سوز میخواند و جان آدم را میخلد به یادهای گذشته و نزدیک، از بلندگوی نیسان وانت که رانندهاش زمخت است و سبیلهای پرپشتش از آیینه بغلش بیرون زده.
راننده از کندی ماشینها در گلوگاه بزرگراه برای تماشای دعوای کنار خیابان غرولند میکند. از کنار رزمگاه رد میشویم و مرکب ما هم کند میشود. مسافری که عقب نشسته است زنگ میزند به ۱۱۰:
«قربان اینجا کنار خیابان جنگ تنبهتن است.»
اینجا اما
در خاورِ میانهٔ قلبم سپرها افتادهاند روی خاک، تنها و جانها یکی شدهاند در صلح.
آخرین دیدگاهها