روایت این روزها

شنیدن، پویش، کشف، آزمودن، شگفتی؛
شگفتی، کشف، کشف، کشف؛
تودهنی، یأس، شیشه شکسته؛
تمرین تمرین تمرین؛
شکست، گسست، پارگی عمیق؛
چاله، چاه، طلب، فرصت، کشف، شگفتی، شعف، رضایت، رهایی ؛
….
این بخشی از ریتم روایت‌‌های این روزهای من است. آخرین بار که چیزی نوشتم، روایت همان روزها بود. با تلخی و سیاهی که گویی به‌قصد با فشار قلم نوشته بودم.

و امروز رها می‌نویسم. از لحظه‌هایی که جانْ چون کودکی سرخوش و آزاد به کشفی تازه از خود و جهان تازه‌بازیافته‌اش جاری می‌شود.

و امروز تولد دوباره من است که هر روز تولدی دیگر شده این روزها و هر لحظه به آنی فرومی‌ریزم و از نو بودنی تازه را جست‌وجو می‌کنم.
تو بخوان شعر، تو بخوان رویا و وهم سرگردان، اما من نه می‌خوانم و نه نامی برایش می‌گذارم. من «آن» را زندگی می‌کنم و در این زیستنِ مدام از حضیض به اوج در سفرم.

شنیدنی عمیق را در دیدن و درک جهانم یافته‌ام که در آن خالی می‌شوم از واژه‌ها، از هر بیان … هیچ می‌شوم… هیچ خالی از زبان و آبستن دریایی از امکان… وسیع… بی‌کرانه… در جست‌وجویی بی‌پایان… نوبه‌نو.

دستت را به من بده
گو‌ش‌هایت را کمی جلوتر بیار
«ور تو بگویی‌ام که نی نی شکنم شکر برم»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط