از نو بنویس…

سنگین شده‌م. ایده ندارم برای نوشتن و ایده‌های قبلی هم خشک‌شده و پژمرده‌ند. و خوب می‌فهمم که فاصله قلم رو می‌سوزونه. خشک و بی‌مقدارش می‌کنه و از جوشش و حرکت می‌اندازدش.
پیش‌تر، هر وقت که تصمیم کبرایی می‌گرفتم برای نوشتن، بعد از مدتی درجه تب انگیزه و اراده افت می‌کرد و ریتم نوشتن کند می‌شد. مثل ضربان قلب بیمار در حال مرگ… بوووق…. و بعد ایست کامل. روح مرده قلم وارد دنیای سرزنش و حسرت و افسوس می‌‌شد. شبیه چیزی که دین درباره عالم برزخ برای گنهکاران توصیف می‌کنه.


طوق گناه بر گُرده قلم می‌موند و دورش حلقه می‌زد و سنگین‌ترش می‌کرد. این می‌شد که دفعه بعد نیروی انگیزش تازه باید تصاعدی بیشتر از قبل می‌بود تا زورش برسه قلم کبره‌بسته از بار گناه و سرزنش رو بلند کنه…
و این فقط محدود به قلم نمی‌شد و نمی‌شه. همه زندگی پر از این کوله‌بارهای سنگینه که رو هم سوار می‌شن و پشت آدمو خم می‌کنن. و تو می‌مونی و عمری که بی‌حاصل هدر شده و کاری هم براش نمی‌شه کرد.
اما این روزها با خودم راحت‌ترم. اینو می‌دونم که کوه کارهای نکرده، کتاب‌های نخونده، فیلم‌های ندیده و همه راه‌های نرفته و نزیسته زندگی هرگز از بالای سرم کنار نمی‌ره و به قول استادی تا لحظه مرگ اون بالا وایساده. تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که نگذارم افسار منو بکشه. به جای اینکه هر روز غصه بخورم و بنالم که «او می‌کشد قلاب را…» حواسم به این باشه که آخر آخرش قراره به چی برسم با این همه کار … همون چیزی رو زندگی کنم که همه اینا قراره اونو بهم بدن.
پارسال یه همچین روزی، ۱۰ تیر، صبح جمعه سه ساعت نشستم تو یه جلسه و گوش دادم. آخر جلسه با اولش فرق داشتم. ولی بی‌خبر بودم ازش. زندگیم عوض شده بود ولی هنوز خودم نمی‌دونستم. قرار نبود همون لحظه همه چی دستم بیاد. راستش هنوز هم کامل نگرفته‌م. وقتی روی تقویم روزها و هفته‌های دوازده ماه گذشته رو ورق می‌زنم، انبوهی از اتفاقات، زلزله‌‌ها، آبشارهای وسیع، آتشفشان‌ها و اقیانوس‌های آرام و پرتلاطمی رو می‌بینم که توی این مدت تو وجودم گذرونده‌ام و حالا به‌سادگی با یه ورق‌زدن می‌تونم از همه‌شون بگذرم و از نو شروع کنم.
هرچی که تو این یه سال رفته به‌هیچ شکلی از زبان نمی‌شه توصیف کرد. و زبان تنها ابزار ابراز ماست! چرا می‌شه توصیف کرد ولی هردفعه هر لحظه شرح تازه‌ای و تعریفی تازه‌تر.
دیگه اصراری به تصمیم‌گرفتن برای نوشتن ندارم. فقط اینو می‌دونم باید نوشت. به هر شکل و هر بهانه و هر وقتی که بخوای می‌نویسی و دیگه برات مهم نیست کتاب چاپ کنی یا از کتابت فیلم بسازند یا چی…! تو فقط حرکت کن و یک جا متوقف نشو.
و هر بار که دیدی فاصله افتاده پرش کن. تا جایی که قدت می‌رسه.
تا جایی که از هرچی تو رو محدود می‌کنه جدا بشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط