میدانم، شامهای زیادی در پیش است
میدانم، داغهای زیادی خاموش است
میدانم، رودها و صداها خشکیـده است
میدانم، برفهای گرانی باریده است
اما…
صبحهای عجیب و رودهای غریب و آفتاب نجیـبـی در راه است میدانم، میدانم…
میدانم، قفلهای گرانی میسازند
می دانم، رنجهای من و تو همسازند
میدانم، خارهای زیادی در راه اند
اما…
دستهای نجیب و راههای عجیب و کلیدهای غریبی در راه است میدانم، میدانم…
هر شب تانکهای سیاهی میآیند
هرشب خوابهای عجیبی می بیـنند
هر شب بالهای غریبی می کوبند اما…
در آتش فردا خوابهای عجیب و تانکهای مقوا می سوزند… میدانم
شمس لنگرودی
امروز در سالگرد کشتهشدن دانشجویانی که برای آزادی بیان و حقوق انسانی ایستاده بودند، ما جایی بودیم که آزادی معنای رهایی و عشق و انسانیت و حق انسان بودن بوی مسئولیت و سرمنشأبودن در زندگی میداد.
انسانهایی آزاده، بیمنت، بیریا و ناب که ایستاده بودند برای زندگی. برای زیستنی رها و آرام همچون طبیعت؛ تپنده، آفریننده و مواج.
امروز صعود سه ماهه من به قله شگفتی و ایستادگی تمام شد. صعودی که هر حرکتش فتح قله بود و آغاز از سر خط. حتی به لحظههای سقوط از سراشیب دره یا لرزیدن در برابر بادهای سرد ترس و یا توقف در برابر صخرههای بلند و سرسخت خودبینی و حقارت.
امشب اشک ریختم به پاس پاسداشتهشدن. نه از من، که من را در پیچوخمهای کوهستان، در دهانه آتشفشانهای خاموش حسرت، در مه سرد تنهایی و گذر از راهباریکههای پر از خار نخوت جا گذاشته بودم. بل به پاسداری از حقیقت ناب زندگی که همه ما را به آغوش وسیع خود فراخوانده و طعم گوارای عشق و شکوه یگانگی را به لبهای تشنه جانمان چشانده است.
و خوب میدانم
که این ایستادگیها، این قلههای کوچک و بزرگ برآمده از خویشتنها، رشتهکوههای وسیع و پر از چشمه میآفریند.
چشمههایی که منشأ برکت و عشق به زندگیاند. به خود هستی شکوهمند زندگی.
چشمههایی که از نیروی عظیم طبیعت میجوشند
در ستایش زندگی.
میدانم
آخرین دیدگاهها