نامه‌های من و پول- قسمت دوم: من کثیف نیستم!

دوست گرامی

با سلام و احترام

در ابتدا می‌خواهم اعلام کنم که هر چقدر گشتم نام و نشانی از شما در نامه‌تان نیافتم تا بدان این نامه را آغاز کنم و مورد خطابتان قرار دهم. من حتی نمی‌دانم شما مونث یا مذکر هستید. البته خدا را شکر، زبانی که با آن نامه‌ها را نوشتید فارسی است و منشی من در انتخاب ضمیر مونث یا مذکر و حتی خنثی دچار سردرگمی نمی‌شود.

همین جا از شما درخواست دارم که در نامه بعدی نام خود را ذکر کنید که ما حداقل بدانیم با چه کسی طرف هستیم.

شما انسان‌ها موجوداتی هستید بس عجیب! به خاطر دارم روزی مرا ساختید تا بتوانید زندگی را آسان کنید و من گوش به فرمان شما ایستادم تا انجام بدهم. هر آنچه که خواستید را به آنی هست کردم اما متعجبم که چرا این‌قدر سر جنگ دارید با من.

مرا کثیف، چرک، بی اخلاق و دور از دسترس می‌نامید؛ به هر زبانی حرف زدید من اطاعت کردم؛ در طول قرون و تحولات در کنار شما بودم. آیا از من می‌ترسید یا خود را مفتخر به دوری از من می‌دانید؟

آیا من زاده خود شما نیستم؟ آیا شما با فرزندان خویش نیز بدین‌گونه هستید؟ انسانیت خود را به دوری از آن‌ها می‌شناسید؟

فکر نکنم پاسخ شما به این سوالات مثبت باشد. پس پیشنهاد می‌کنم مرا همچون کودک خویش ببینید که سال‌ها در حال خدمت‌رسانی محض به شما است.

حال شاید بگویید این حرف‌ها چه ربطی به من دارد و من می‌خواهم خودم باشم و خودت. این چیز عجیبی نیست. چون من در دم و دستگاه خویش مدت‌ها منتظر کسی بودم که بیاید و از رابطه‌اش با من حرف بزند تا من برای بشریت بگشایم که من هیچ چیزی نیستم جز شما.

مرا کثیف، چرک، بی اخلاق و دور از دسترس می‌نامید؛ به هر زبانی حرف زدید من اطاعت کردم؛ در طول قرون و تحولات در کنار شما بودم. آیا از من می‌ترسید یا خود را مفتخر به دوری از من می‌دانید؟

آری منکر آن نمی‌شوم که تشکیلاتی دارم که در تمام دنیا بی‌وقفه و بدون خطا مشغول به فعالیت و مدام در حال خراب کردن و ساختن مفاهیم و روابط است اما ما فقط عملگریم.

حتی منِ جناب‌عالی پول نیز این اختیار را از خویش ندارم که دستوری از خویش صادر کنم؛ بدین سبب است که از اولین ثانیه‌های تولد شما تا بدین روز من حرفی با شما نزدم و حال که لب به سخن گشودم دلیلش تنها دستور شما بوده است.

شما به من لطف دارید و از واژه «داشتن» استفاده کردید. این واژه مرا برد به دنیای عاشقی که در پی تصاحب معشوقه خویش است اما در نهایتِ داستان از قصد خویش باز می‌ماند و از سرنوشتش ریشه‌های گیاهان خبر دارند.

البته جسارت نباشد من منظوری من باب آینده شما از این منظر ندارم بلکه آن را بدین گونه می‌بینم که می‌خواهید مرا مالک باشید و نزد خویش نگه‌دارید، اما متاسفانه باید به شما عرض کنم این فعل ممکن نیست.

شما حتی توانایی نگه‌داشتن فرزندان من را در حساب‌های بانکی خویش، در جیب یا زیر بالشت خود هم ندارید زیرا هر لحظه ممکن است با یک اتفاق از بین بروند؛ آتش‌سوزی، دزدی و غیره.

این ایراد شما یا من نیست. این برمی‌گردد به آن انسان‌هایی که مرا به دنیای بشر عرضه کردند. هدف آن‌ها من نبودم بلکه قرار بود متر و معیار ارزش چیزی باشم. برای به‌دست‌آوردن و داشتن آن چیز لازم بود با من باشید و از من بهره بگیرید اما نمی‌دانم چه شد که حالا همه می‌خواهند مرا داشته باشند.

خاطرم هست از روزی یکی از فرزندان پسرم به نام دینار برای دست‌بوسی آمد و از من پرسید: چرا انسان‌ها می‌خواهند پولدار بشوند؟ گفتم: آن‌ها خود را به عنوان شخصی می‌بینند که می‌توانند دارنده شیئی به نام من باشند، اما دریغ از این که من فقط مفهومی هستم که به دستور خودشان شما را ایجاد می‌کنم. شما هم هدفتان در نهایت رساندن انسان به مقصدش است، اما انگار ما به سمتی پیش می‌رویم که شماها مقصد شوید. حال امروز می‌بینم که من مقصد شدم.

البته اینجا لازم به ذکر است که من در مورد پدرم ثروت و مادرم برکت حرفی نمی‌زنم. اگر تمایل داشتید می‌توانید به آن‌ها نامه‌های جداگانه ارسال کنید.

امیدوارم تا بدین جا توانسته باشم جوابی درخور نامه‌ شما بدهم.

بی‌صبرانه منتظر شما هستم.

عالی‌جناب پول

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط