اندر حکایت باج!
ما حتی زندگی را به مرگ باج میدهیم. لحظههای سرشار از میل زندگی را به هراسِ ازدستدادنها نابود میکنیم. به رنج مطلق باج میدهیم تا سراسر وجودمان را بگیرد بیآنکه به گذر از آن حتی بهذرهای تلاش کنیم.
ما حتی زندگی را به مرگ باج میدهیم. لحظههای سرشار از میل زندگی را به هراسِ ازدستدادنها نابود میکنیم. به رنج مطلق باج میدهیم تا سراسر وجودمان را بگیرد بیآنکه به گذر از آن حتی بهذرهای تلاش کنیم.
از مسلمانی نصیب ما تسلیم گشته نه تسلیم به حقیقتی که دین از آن دم زند، بلْ تسلیم بیچونوچرا به هر لقمه مهیا و سهلالوصولی که در خوان گستردهاند. مسالمت با هرآنچه عقلِ منکوبِ همگان طلب کند و معاندت با هرچه عقل سلیم به تفتیش حکم کند. مرافقت با هرآنچه منفعت خویش در آن نهفته و مقابلت با هرچه خیر و فضیلت در آن خفته.
قهر نباید، نمیشود که طولانی بماند. کَبَره میبندد مثل زخم، سیاه و زشت میشود و دل آدم را بههم میزند. اما از آنطرف، مدام دلت میخواهد دست ببری برای کندنش، پاککردنش از روی تن توگویی که وصلهای ناجور و ناساز باشد. اما زگیل گوشتی و چرکینی است دراصل که جداکردنش همراه خونریزی است.
دلچسبترین و لذیذترین کتابخوانی عمرم میدانید کجاست؟ همینجا کف زمین، درازکشیده کنار مادر که نشسته در کنج گرم و آرامبخش هال خانه. نشستن روی زمین
طبیعت زنی لکاته و تنفروش نیست که تا بر آن وارد شوی خودش را عریان کند برایت. طبیعت زنی زیبا و پردهپوش است. باید که
امروز بعد از کابوسی در دل یک رویا بیدار شدم و اولین تصویری که در کرختی میان بیداری و برخاستن از تخت به ذهنم رسید،
– مادر این صف صندوقه؟ چشمهای بالای ماسک چندلایه گفتند بله. – من بعد از شما حساب میکنم. و همینطور که با عصای سیاهش، شبیه
کمرگاه این دوربرگردان، درست روی دهان باز تونل پررفتوآمد و روی تکه هلالیشکل پیادهرو، آدمهای زیادی را از پنجره تماشا میکنم. سالخوردگانی که موقع ردشدن
«درد میپیچد در دلمان یکهو، درد میپیچد، که هیچ نداریم انگار آقا بالا سری که هیچ نداریم انگار عشقی در سری…» ۱ همان دم که
پیروی از اجداد شکارچی غارنشین در سالن امور مشترکین مخابرات، شمارهام ۱۴۷ بود و نوبت ۱۲۰ را اعلام کرده بودند. جملههایی را که در ذهنم
انگار خاصیت چهلسالگی به بعد است که آدم شروع میکند به دوستداشتن بیشتر خودش. میفهمد پشت هیاهوی پرطمطراق جهان هیچ نیست. تازه دوزاریاش میافتد که آنقدرها وقت ندارد که درگیر فلسفههای التقاطی و مکاتب اجتهادی و معناهای امتزاجی شود. شاخهبهشاخه دست میبرد به هَرَسکردن، دوریجستن از میل به میوهچینی و نزدیکترشدن به تنه و ریشه. کمکم از شتاب زیستن کم میکند و کممصرفتر میشود. طبیعتتر میشود؛ نه اینکه اسیر شعارهای خوشآبورنگ روز شود در حفظ طبیعت… نه… اصلا خودش طبیعت میشود. راحت بگویم: طبیعت خودش را پیدا میکند.
زیورآلات و دستسازههای چوبی کرگدن *** بهترین انتخابها با طرحهای تک و تکرارنشدنی برای هدیهدادن*** رد کردن
آخرین دیدگاهها