خویشتن هر آن چیزی است که ما آن را بهعنوان چیزی بزرگتر از خود کوچکمان تجربه میکنیم و از طریق آن است که میدانیم چیز بامعنایی در هستی ما وجود دارد.
ژان شینودا بولن
روزهای عجیبی را میگذرانم بدون ثبت جدیشان. نوعی سستی و کرختی که دلیلش را نمییابم بر من چیره شده گویا. کارهایم از نظم بیرون است و همه را اللهبختکی انجام میدهم. مطالعهام کم شده. درگیریهای ذهنیام و چالشهای درک و دریافتم از سادهترین مفاهیم بههم ریخته.
در ماراتونی که همواره با عقربههای زمان داشتهام وا دادهام تا خوب از من جلو بزند و از صرافت رسیدن به آن بیفتم. شتابگریز شدهام و درعینحال دل به آراموقرار نمیدهم. یک هفته است جستاری را درباره همین احوال شروع کردهام و تمام نمیشود.
با همه این آشفتگیها یک چیزی هست که گویا سرجای خودش نشسته و بیآنکه از ماهیتش باخبر باشم، فقط میدانم هست. و همین ظاهرا مایه تسکین و امیدواری این روزهایم است. حتی اگر چیزی موهوم و خیالی و صرفا واکنشی روانی یا جبرانی باشد.
آنقدر آلوده شعاریم، آنقدر از هر سو آماج حرفها و ادعاها و آرمانها و ایدئولوژیها قرار گرفتهایم که فرصتی برای فکرکردن، برای پیداکردن معنی خود از هر چیز نداریم.
حتی اعتراف به هیچندانستن هم دروغین و سطحی است. اداواطوار است. حتی همین دروغینپنداشتن من هم بازنمود درک و احساس الان من است. و همچنان اصرار دارم همین لحظهها را هم ثبت کنم.
حالا دیگر اعتراف به کمآوردن هم نشانه دستمالیشده فضیلت و شجاعت آدمها حساب میشود. آنقدر همه چیز نخنما و تکراری و پر از لفاظی شده که آدم به انکار احساسات خودش هم ناچار میشود.
این هم از امروز و واگویهای که از اول قرار نبود تلخ باشد ولی شد.
اما هنوز آن سوی تلخی ظاهرش، چیزی که نمیبینمش، نمیفهممش و یقینی به بودنش هم ندارم، آرام میدرخشد.
آخرین دیدگاهها