نه رنگی از بیهودگی در آن هست نه کرختی ولی به ژرفای خود اندوه، تنهاست.
و با نفوذ بیچونوچرای تنهایی سیال است در دریای خیال
از صبح دردی ریشهدار از اندوه در جانم پخش شده بود.
آمیزهای از بیهودگی آمیخته با کرختی که سخت تنها بود.
دلم میخواست گوشی بود که بشنود بیآنکه سخنی بگویم.
یادم افتاد فردا روز سالمرگ پدر است و از هفته پیش که عکسی از او و مادر پیدا کرده بودم، چیزی نوشته بودم. نگهش داشته بودم برای فردا.
خواندمش و چیزهایی کاستم و افزودم و اشکها روانه شد.
چند ساعتی است که از سر شب همراه کار موسیقی گوش میدهم و عجیب همساز و همنوا با آهنگ اندوهم است.
اندوهی که نه آن را به پدر نسبت میدهم و نه بهتمامی به جیره احساسات و هواهای سر و تن.
هرچه است، بیآنکه ادعایی در تشخیص ریشهاش یا شناخت چندوچونش داشته باشم، با من هست.
اندوهی تماما زیبا و باشکوه.
نه رنگی از بیهودگی در آن هست نه کرختی ولی به ژرفای خود اندوه، تنهاست.
و با نفوذ بیچونوچرای تنهایی سیال است در دریای خیال
و سفر میکند در جان آدمها، در کلامشان، آوایشان، نگاهشان و نوازش انگشتانشان بر تارهای زندگی.
گریزناپذیر و دیرجای.
موسیقی:
قطعه مثل شب تاریک
ژیوان گاسپاریان
آخرین دیدگاهها