کوچ‌نشینی

دو سال پیش که سند خانه پدری را دودستی دادیم دست معمار حریص و ساختمان قدیمی و نقلی‌ دوطبقه‌‌مان را رها کردیم، با پول کمی که برای رهن موقت از او گرفته بودیم افتادیم دنبال خانه.

اولین موردی که دیدیم، عاشق کوچه‌اش شدم و پنجره‌ای که رو به پارک خیلی کوچک روبه‌رویش باز می‌شد. اسمش را گذاشتم کوچه بنفشه.
جور نشد و رفتیم سراغ موردهای بعد که یکی فاجعه‌بارتر از دیگری بودند.

ماه آخر جست‌وجو، در اوج ناامیدی، به خیال خود پناه برده بودم و مدام ذهنم درگیر کوچه بنفشه بود.

حالا دو سال است که در کوچه کناری بنفشه، یعنی کوچه اقاقیا هستیم و به‌زودی باید کوچه تازه‌ای پیدا کنیم.

معمار هنوز به خانه پدری دست نزده است. یاکریم‌های ساکن روی کنتور گاز مهاجرت کرده‌اند به تاقچه‌های قدیمی طبقه دوم،
همسایه‌ها دیده‌اند که یکی دوبار سروصداها و بوهایی شنیده‌اند که گمانشان را کشانده سوی معتادان بی‌خانمان،
و کاکتوس دراز توی گلدان رها‌شده در حلقه جاگلدانی نرده‌های بالکن، هنوز دارد قد می‌کشد.

و من دلم رازقی و شب‌بو می‌خواهد.

گاهی خیال یک اتفاق جاندارتر از وقوع آن است…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط