امروز روزی دیگر است. آغازی دیگر در مسیری پر از آغازها و فرودها و فرازها. در مسیری پر از ایستادنها بهانتظار، زمینخوردنها از ناامیدی، برنشستنها به دمی آسودگی و راهرفتنها، هرولهها، دویدنها بهدنبال هیچ.
دلم میخواهد امروز را ثبت کنم. همین حرفهایی را که هر روز روی دلم میماسد و نه گفتوگویی هست که در آن جاری شود و نه میلی هست برای انتشار عمومیاش
بعد از نوشتن صفحه صبحگاهی که پر بود از نالهها و سروصداهای نامعلوم، هرچه تلاش میکردم آرام و قراری برای خواباندن همه این صداها بکنم بی فایده بود. دلم میخواست بنیان امروزم را با انتخاب کلمات پیریزی کنم اما یکی آن تهومَههای سرداب ذهن نشسته بود و پوزخند ميزد و پنبهها را رشته میکرد. با دلخوری و دمغ یادداشت را تمام کردم. اما بعد از خودم پرسیدم به کدامیک اطمینان کنم؟
به خواستههایم یا تجربههای شکستخورده پیشین؟
به کدام یکی میشود اعتماد کرد؟
یکی چالهایست عمیق، تاریک و پر از صداهای وهمآلود و دیگری خواستهای است تنها بی هیچ پشتوانهای.
متوجه شدم که برنامهریزی روزانهام تلاش برای قرارگذاشتن ستونی بزرگ و محکم است با شاخههای متعدد. اما به این توجه نمیکردم که این ستون را روی چه چیزی بنا میکنم. حالا میفهمم که دلیل سقوط ستون این بوده که آن را در چاههای عمیق اضطرابها، تردیدها و ارادههای ناشفاف و سطحی جا میدادم.
حالا چه میشود اگر دست از بنای ستونهای بزرگ بردارم و هر خواسته را روی جاپای قدمهای کوچک خود جا بدهم؟
نه نیاز به پیریزی و گودبرداری و زمینهسازی سنگین دارد و نه بهاین راحتیها به هر بادی سرنگون میشود.
و تنها نیازمندی آن این است که پیوسته قدمی روی زمین بگذارم و زمینه فراهمشدن آن خواستهها را روی زمین بکارم.
روی همین زمینی که ریشه حیات من در آن است و گریزی و گزیری از پذیرفتن و بهرسمیت شناختنش ندارم.
آری با گامهای کوچکم و ثبت جاپای خویش است که مسیر خواستههایم را دنبال میکنم.
گامبرداشتن برای جاپاهای کوچک کجا و اضطراب بناگذاشتن ستونی غولآسا کجا؟
آخرین دیدگاهها