شهر خفته، نیمبیدار
در دل سوسوی لرزان، آخرین نای شب تبدار
شهر مرگآلوده
شهر من تهرانِ بیصاحب
در برم خمیازههای بیرمق برمیکشد
نیمغران
روی میگردم به بام شرقی آرام
ایستاده رها از وهم و آشوب زمان
سایهاش آرام
محو زرین خرامان
خطخط لرزان ابرکهای شاهد
نرمنرمک لای پرتوها، کشیده تا فراز آسمان گم میشوند
شمس پنهان پشت آخرباروی فانی شهر
رخ به سویم مینماید لحظهای
باد مینوازد صورتم را
تا به کی ذرات جانم را
همین باد خزنده
در پگاهی بیزمان
بر صورت جانی دگر
خواهد نواخت…
آخرین دیدگاهها