طبیعت زنی لکاته و تنفروش نیست که تا بر آن وارد شوی خودش را عریان کند برایت.
طبیعت زنی زیبا و پردهپوش است. باید که نازش بکشی، به تماشایش بهانتظار بنشینی تا پردهها و پوشهها را یکبهیک باز کند از تنش. به ترنم آوازی حزین یا طربناک، بسته به آن که در کجای چارفصل گردانش با او ملاقات کنی.
طبیعت رازهای خود را بر عاشق عجول نمیگشاید، رازهای این زن تکهتکه است؛ به هر خواهشِ تپنده و منتظر برای تماشایش، شاید تکهای از آن را در گوش تو نجوا کند. و گاه نجوایش چنان آهسته بر جانت مینشیند که چز به بیخودی آن را نشنوی.
طبیعت هرگز رام نمیشود مگر تو عاشق سالیان باشی، و سودای رامکردن یکبارهاش را از سر بیرون کنی.
طبیعت به هر همآغوشی بیادعا، به هر جستوجوی بیخواهشِ تصاحبش، رام توست. باید که به دیدارش خالی شوی از هر دیدار پیشین. زیرا که او زنی است که به هر خیال گذشته، پوشههای رویش را بر تو بیشتر میکند.
و گاه لازم است هِبِههایی بر او ارزانی کنی تا مهر تو را در دل خویش جا دهد. انتخاب هبه با تو نیست، خودش دست دراز میکند و قربانیاش را از لای تاروپود جانت بیرون میکشد. بهانهای برای آنکه هر بار تو را به سوی خود کشد، به جذب تمنای مکرر از سوی تو.
ایده و تمثیل این نوشته را از استادم علی ذاکری گرفتهام.
برای فرشته
آخرین دیدگاهها