گاهی تردید مثل خرچنگی با ناخنهای تیز و تنی لزج میافتد به جان آدم، آنهم در دوراهیها و گاه چندراهههایی که پاهایت در انتخابشان سست و ناتوان میشوند. انتخابی بین راهی که دلت میگوید با آنچه اخلاق یا ارزشهای جمعی حکم میکند و یا راه بیراهه هیچ و نرفتن و ماندن. گاهی مدتها زمان حرکت و پویش را همین تردیدها میکشند و آدم را مغبون و علیل میکنند.
تردیدهای من در این چند روزه از این جنس بودند و هستند. بخشی از آنها را تبدیل به تصمیم و انتخاب کردم و برخی هنوز سرگردان ماندهاند.
پنجشنبه دلم میخواست چند ساعتی خلوت خودم را داشته باشم و کارهایی را انجام دهم که حال خودم را خوب میکنند اما در گلوگاه خواستهها و رضایت دیگران گیر افتاده بودم. سرانجام خودم را رها کردم و راه دل را رفتم. و جالب آنکه همه چیز گویا با من موافق و مرافق شده بود. نشانهها یکبهیک از راه میرسیدند تا معنایی را که ذهنم به انتخابم بخشیده بود تأیید کنند. اما بعد متوجه شدم اگر آن یکی راه را هم میرفتم نشانههای متناسب با آن را میدیدم.
اصلا نشانهای در کار نیست. هرچه هست موافقسازی و همسوکردن مشاهدات ماست با هرآنچه انتخابش کردهایم. رنج تردید را باید بهگونهای به لذت تایید خود بدل کرد؛ بنابراین صافیهای حسی ما هرچه در مسیر میبینند و میشنوند با معنای مرکزی برگزیده حک و اصلاح میکنند.
پس آیا بهتر نیست که بگوییم هر دوراهی بازی بیش نیست که فقط انتخاب کنی و آن راه را که با سنجههای عقل و احساس و یا برتر از این دو خرد خود بهتر یافتهای پیش بگیری و از درستی و نادرستی آن بگذری؟
این لحظه گذار از محک ارزشگذاری انتخاب نقطه حساس و مهم است. ما هرگز از حقیقت انتخابهایمان آگاه نیستیم اما اگر تا آنجاکه میتوانیم سنجههای آن را شفاف و ساده کنیم، دیگر درستی یا غلط بودن راه نباید ما را از حرکت باز دارد.
حرکت در مسیر زندگی همواره ما را در معرض دوراهیها، گردنهها و شاهراههایی قرار میدهد که هر کدام را انتخاب کنیم و ذهن برسازشگر ما دریافتها و مشاهداتش را از راه جدید با هدف و خواسته خود تطابق میدهد.
حالا جالبتر آنکه امروز هم در یکی از این بزنگاهها راهی را انتخاب کردم که باز هم گمان کردم آرامش و رضایت خاطر بیشتری برایم خواهد داشت. این راه همانی بود که روز پنجشنبه کنارش گذاشتم چون خالصانه نبود، از سر وظیفه و راضیکردن دل دیگری بود اما امروز از سر راضیکردن دل خودم بود و طبیعتا راه انتخابنشده هم دیگریِ دیگری را سیراب میکرد.
زنجیری از خواستهها و اولویتهای ریز و درشتی که پیوسته در شرایط گوناگون، جهت انتفاع یا نیت برآورد انتفاع آن تغییر میکند. پنجشنبه دیداری را از دایره اولویتها بیرون گذاشتم و امروز همان را در مرکز دایره نشاندم. اگر به روشی خاص یا راضیکردن خود یا دیگری وفادار میماندم، حکم هر کاری و درجه اولویتش تقریبا ثبات بود اما وقتی مبنا بر خیر در لحظه و بازبینی تاحدممکن منصفانه نیت و خواستهام باشد، بیگمان ممکن است انتخابها طیف تازهای را به خود بگیرد.
لحظه انتخاب نقطه عطف آن و آبستن تمام مسیر آن است. بعد از آن فقط باید راه افتاد و گیسوان چسبناک شک و ردیابهای نشانهگرد را از جلوی چشم دور کرد. بهاین ترتیب هیجانات و افکار اضافی کنار میروند و تمرکز به سمت مشاهده و یگانگی با مسیر جلب میشود.
آخرین دیدگاهها