تکراری به‌جز تقلید

یکی از حسرت‌های بزرگم موقع مطالعه یا تماشای فیلم یا هر اثر هنری مقایسه خودم با کسانی است که پیشگام و پیشرو فکر یا نهضت و یا معنای تازه‌ای بوده‌اند که پیش از آن‌ها شناخته یا کشف نشده بود. بله می‌دانم. مقایسه خود با دیگران غلط است. اما آیا واقعا هر کدام از ماها نمی‌توانیم با استعدادی که در دانه اولیه‌مان داریم به گیاهی منحصربه‌فرد تبدیل شویم؟‌ بیشتر که فکر می‌کنم، متوجه می‌شوم این نوع حسرت بیشتر به‌وقت خواندن یا شنیدن درباره دانشمندان، محققان یا فیلسوفانی رخ می‌دهد که نظریه‌ها یا روش‌های جدیدی را در امور مختلف زندگی ابداع کرده‌اند. درواقع جنس اصلی این حسرت در همان تفاوتی است که میان خودم یا هم‌تایان خودم می‌بینم با چنین آدم‌های ویژه‌ای. تفاوتی که در نوع نگاه به هر چیز داریم. من و خیلی‌های دیگر دائما به‌دنبال پرکردن مغز و ذهن خود از دانش‌ها و تجربه‌های دیگرانیم و از آن بخش پرسشگری و کنجکاوی ذهن خود خیلی استفاده نمی‌کنیم. عافیت‌طلبی همواره موافق و مرافق کپی‌برداری است و نه الهام‌برداری. قبول که قرار نیست هر انسانی برود دنبال اختراع چرخ اما از همان چرخ‌های اختراع‌شده هزاران کاربرد می‌توان استخراج کرد.

هیچ از لحنی که دارم در این نوشته راضی نیستم اما باز هم دلم می‌خواهد این جمله کاترین منسفیلد را سرلوحه قرار دهم و بگویم همین یاوه‌سرایی بهتر از هیچ ننوشتن است. امروز نکته‌ای به‌ذهنم رسید در اهمیت تفکر و تجربه شخصی به‌جای دنباله‌روی کور از ایده‌ها و نظریه‌های دیگران بدون پرسشگری. حالا به همین شکل خام و بازاری و شعارگونه هم که نوشتم اشکالی ندارد.

آنچه که در اصل در ذهنم می‌خواستم به این موضوع ربط بدهم، داستان تکرار است. ما با کپی‌برداری از فکر و عمل دیگران به‌نوعی اسیر تکراری‌شدن می‌شویم اما وقتی از کسی چیزی را الهام می‌گیریم یا از ایده‌ای خوشمان می‌آید، خود می‌توانیم بدون ادادرآوردن تقلیدی تجربه آن را تکرار کنیم!

کپی‌کاری یعنی از همان مبدأ که دیگری رفته همان مسیری را که او رفته با همان روش او دنبال کنیم. که این هم خودش ناممکن است چون حتی اگر عینا پا روی جاپای او بگذاریم، حتی اگر مدل راه‌رفتن را هم مثل او کنیم، بنیان ذهن و فکر و خیالات ما با او تفاوت دارد پس حتی در کپی‌برداری و تقلید هم هیچ چیز تکرار نمی‌شود.

اما تکرار نوع دیگری هم هست. مبدأ یکی است، شاید التفاتی هم به مسیر کلی که دیگری پیموده بیندازیم و نقشه مسیرهای دیگری‌های دیگر را هم مطالعه کنیم اما درنهایت آنچه تجربه عملی و مسیر دقیق خود ما را شکل می‌دهد، ذهنیت ما، پرسش‌هایی که پیش و در حین حرکت برایمان طرح می‌شود و شکل مواجهه ما و رفتار ما در برابر این پرسش‌هاست.

میلیاردها سال است که از منظر هر موجود زمینی، به‌نظر می‌رسد خورشید و ماه و ستارگان دیگر در مدار منظمی می گردند و هر روز قراردادشده میان ما انسان‌ها با طلوع شروع می‌شود و با غروب پایان می‌گیرد.

اما هیچ طلوع و غروبی عینا با طلوع‌ها و غروب‌های پیشین و پسین خود یکی نیستند. از کجا معلوم؟‌ شاید هم باشند. اما تجربه خود من نشان داده که همیشه حتی ذره‌ای تغییر دیده می‌شود.

حتی اگر تمام شرایط جوی و هر عامل بیرونی ثابت باشند، خود من که ناظر و مشاهده‌گر و دریافت‌کننده منظره هستم، پیوسته بر مدار متغیری از احساسات، تفکر، حافظه و درک از خود و جهان می‌چرخم. مداری که هیچ الگوی منظمی از آن را تابه‌حال نیافته‌ام و شک دارم روزی بیابم.

با همه احساس ناتوانی‌ام در بیان افکارم، تقریبا هرآنچه امروز درباره این موضوع از ذهنم گذشته بود پیاده کردم.

و این قصه سر دراز دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط