نامه‌های من و پول- قسمت اول:‌ رستاخیز از راه رسید!

حضرت پول عزیز!

چه کسی فکرش را می‌کرد که روزی من با شما نامه‌نگاری کنم؟

راستش را بخواهید همان اول که از من خواسته شد هر شب نامه‌ای به شما بنویسم، با خودم گفتم: رستاخیز بالاخره از راه رسید! بله، اعتراف می‌کنم که تابه‌حال هرگز این‌قدر جدی و تا این اندازه نزدیک با شما روبه‌رو نشده‌ام. و حالا حس می‌کنم هیچ راه فراری ندارم. ناگزیرم تا یک بار تمام‌قد در برابرتان بایستم و حتی به قیمت سرشاخ‌شدن با شما هم شده، صاف و محکم بایستم تا تکلیف رابطه‌مان شفاف و معلوم شود.

ممکن است در این رویارویی به ابزار گوناگونی متوسل شوم، چندین لحن و شیوه بیان را بیازمایم تا سرانجام زبان گفت‌وگو یا تعامل را با شما برگزینم. ولی دست‌کم می‌دانم که از این شکل‌وشمایل حماسی بیرون خواهم آمد. چون خلاف آنچه در زندگی‌ام به دیگران وانمود کرده‌ام چندان تمایلی به جدال و حماسه‌افکنی ندارم. ترجیح می‌دهم در آرامش و مفاهمه کامل باهم کنار بیاییم، همه حرف‌ها و حدیث‌هایمان را به هم بگوییم و بی‌تعارف سنگ‌هایمان را از هم وا بکنیم.

من همیشه فکر می‌کردم داشتن شما یک‌جور رابطه هندوانه‌ای با زندگی دارد! آن‌هم از نوع دربسته‌اش. باید آدم زندگی کند تا هندوانه‌اش باز شود و ببیند رسیده یا نرسیده.

یک‌وقتی هست آدم با کلی زحمت و تحمل تشنگی خودش را می‌رساند به یک هندوانه و وقتی بازش می‌کند می‌بیند نارس و بی‌رنگ است. خشکی دهانش تلخ می‌شود. حالا یا به همان هندوانه کال و بی‌خاصیت بسنده می‌کند و یا به‌دنبال چاره‌ای دیگر می‌گردد، البته اگر توانی مانده باشد.

گاهی هم آن‌قدر دیر به هندوانه می‌رسد که آن را پخته و پر از رگ‌وریشه می‌یابد. و طبیعتا رفع عطش با چنین هندوانه‌ای لذتی هم ندارد.

اما اگر کسی بلد باشد با تقه‌زدن به شکم هندوانه سربسته آن را بیازماید و رسیدگی یا نارسی آن را تشخیص بدهد، به گنج دست می‌یابد.

درنتیجه می‌شود گفت پولدارشدن هم هنر می‌خواهد. هنر تشخیص پول از ناپول!

و خوب می‌توانید حدس بزنید که چگونه با اعتراف «صادقانه» به نداشتن چنین هنری خودم را پشت تلّی از پوست‌ هندوانه‌های بخت‌برگشته نارس پنهان می‌کردم.

اما این‌روزها حرف‌های تازه‌ای می‌شنوم درباره شما که گاهی اتصالات مغزی سرم را به التقاط می‌کشاند! اینکه می‌گویند ثروت و فراوانی همواره دردسترس ما و سرچشمه سیراب‌شدن از آن در درون ما هست. کافی است مثل زبل‌خان دست دراز کنیم و هرچه می‌خواهیم از چشمه لایزال آن برداریم.

راستش را بخواهید جناب پول، سخنان جذاب و اثربخشی است ولی شما خودتان می‌دانید که چه مارمولک گریزپایی هستید و هرجایی که آدم خیال می‌کند جاروی بلندقامتش شما را در دامن خویش به‌دام انداخته، به چشم‌زدنی می‌فهمد که دم رقصنده را از خود جدا کرده‌اید و خود چندین متر دورتر از لای جرزی، درزی، چیزی گریخته‌اید.

باید بگویم خیلی مصمم شده‌ام که چنین تناقض آشکاری را بین خودمان شفاف کنم. خیلی علاقه‌مندم که به نصایح و آموزه‌های بزرگان معرفت و خودشناسی و کیهان‌شناسی و …الخ گوش بدهم و آن‌ را در زندگی‌ام پیاده کنم. ولی قبل از پذیرش هرچیزی فکرکردن و تمیزدادنش هم بدک نیست. پس با اجازه، در نامه‌های بعد به این موضوع ادامه می‌دهم و مایلم با صراحت بیشتری درباره روابط شخصی‌ام با شما بنویسم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط