نامه‌های من و پول_قسمت پنجم: پول برای من مهم نیست!

پول عزیز

بازی خوبی را شروع‌ کرده‌ایم. یکی از دیوارها فروریخت!

اول از همه از شما پول عزیز سپاسگزارم که یکی از دیوارهای بلندی را بین خودمان ساخته بودم فروریختی.

در نامه اول اشاره کرده بودم که دلم می‌خواهد لحن‌های متفاوتی را در نامه به‌کار بندم تا به ادبیات دلخواهم برسم، ادبیاتی که رابطه را راحت و دست‌یافتنی کند. پیش‌دستی کردی و مرا از فخر زیادی قلم و نتایج آن آگاه کردی. هنوز هم خیلی فرق نکرده. خوب می‌دانم ولی حکایت ما که به همین چند نامه به سرانجام نمی‌رسد.

من تازه شما را به‌عنوان یک دوست مشفق پیدا کرده‌ام و دارم در تعریف‌هایم درباره‌ات بازنگری می‌کنم. حالا می‌دانم که من مالک تو نیستم ولی می‌توانم تو را آن‌گونه که دلم می‌خواهد از نو بسازم.

دیالکتیک شیرینی است. تو از آن من نیستی و قرار نیست سند و بنچاق تصاحب تو را در صندوق بگذارم و هم‌زمان هرلحظه می‌توانم تو را خلق کنم، شکل دهم، تکفیرت کنم یا تقدیس و یا -خدا آن روز را همین امروزم گرداند- خرجت کنم.

همه چیز پول را دوست داشتم به جز پاشنه‌ورکشیدن و به‌دست‌آوردنش را

امروز داشتم کتابی را می‌خواندم از یک فیلم‌نامه‌نویس که درباره تنبلی و بی‌توجهی‌اش به شما (هنوز برای خطاب تو زود است؟!) نوشته بود. جمله‌هایی آشنا در لابه‌لای سطرهای کتاب پیدا کردم که مایلم اینجا نقل کنم:

«تصور عامه درباره صاحبان کم‌درآمد شغل‌ها این است که اعتماد‌به‌نفس یا عرضه لازم برای پولدارشدن را نداشته‌اند (۱). یا احساس کمبود و بی‌کفایتی شخصی باعث شده که ظرفیت‌های درآمدزایی خودشان و بازار را نشناسند (۲).»

و در جای دیگری نوشته: «همه چیز پول را دوست داشتم به جز پاشنه‌ورکشیدن و به‌دست‌آوردنش را(۳).»

(۱): اینکه عامه محترم درباره آدم‌های کم‌درآمد چه‌طور فکر می‌کنند شاید برای من مهم نباشد اما اینکه همین آدم‌ها و به‌ویژه آدم‌های نزدیک در زندگی‌ام همین‌ افکار را درباره خود من داشته باشند بسیار عذاب‌آور است، آن‌قدر سخت و تلخ که همواره در زندگی ترجیح‌ داده‌ام در واکنش به چنین برداشت احتمالی سازوکار دفاعی خاصی را به‌کار بندم: پول برای من مهم نیست!

پول برای من مهم نیست! تناقضی پنهان از نظر خودم و آشکار در سراسر جریان زندگی‌ام.

بله جناب پول، پول عزیز، دوست بازیافته من! فرار از میدان و پاک‌کردن صورت‌مسئله راحت‌الحلقوم شیرینی است. البته اول کار کمی به‌خاطر بادامک‌های تلخ جوفش دهان آدم جمع می‌شود و شاید به تف‌کردن هم بی‌انجامد، ولی امان از عادت که عامل تباهی و فرورفتن آدمی در باتلاق است.

بله پول عزیز. من هم عادت کردم که سرزنش‌های درونی ذهنم را همراه با قضاوت‌های خیالی آدم‌ها یک‌جا حواله کنم به ادعایی تهی از معنی:

پول برای من مهم نیست! تناقضی پنهان از نظر خودم و آشکار در سراسر جریان زندگی‌ام.

(۲): و این جمله هم نمودی واقعی از نوع بینش من به خود بوده است: ناتوانی، بی‌کفایتی و چلمنگی! هیچ توضیحی ندارم.

(۳): درباره این جمله هم حرف اضافه‌ای نیست!‌ شانه‌خالی‌کردن از مسئولیت درست مثل شناکردن در حوض نیم‌متری آب است. نه هیجانی دارد نه خطری. تنها چیزی که می‌توانی دل‌خوش کنی، کرختی راکدماندن روی آب است.

ن‌هم حوضچه‌ای که اگر آبش را عوض نکنی به‌سادگی می‌گندد.

خوشحالم که می‌توانم با تو درددل کنم پول عزیز. آرام‌آرام همه کج‌روی‌هایم را در ارتباطم با تو مثل موچین از لای کلاف زندگی بیرون می‌کشم و رابطه را از نو می‌سازم.

دقت کردی که در همین نامه از شما به تو مبدل شدی؟

ارادت
حمیرا وی

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط