روایت‌ها

به تماشای جشن بیکران

«منبع همه تصورات ما دو چیز است: خاطرات و شهود. اگر در خاطراتمان اسیر شویم، شهود را درنمی‌یابیم، حال‌آنکه درِ شهود همواره به سوی ما

ادامه مطلب »

همین آدم‌های معمولی

نمی‌دانم چه سرّی دارد که در خواندن ادبیات داستانی، مرغ حیاط خودمان در برابر آن غازهای سفید وحشی همسایه به‌ چشم نمی‌آیند. ولی خب نمی‌شود

ادامه مطلب »

آینده

آینده‌ای که به مشتریان وعده می‌دهند، چیزی شبیه به این است؟ این سوالی بود که از سرم گذشت. نشسته‌ام در دفتر املاک و منتظرم مالک

ادامه مطلب »

شیر بی‌سر

باز هم خراب شد. شیر را می‌گویم. تا قبل از اینکه خراب شود حتی نمی‌دانستم اسمش چیست. گوگل به دادم رسید تا از بین انواع

ادامه مطلب »

۶۷ سال در ۶۷۰ کلمه

نمی‌دانم کی این عکس را گرفتیم. سال و ماهش را و حتی مناسبتش را نمی‌دانم. حدس می‌زنم یک دورهمی خانوادگی ساده بوده یا تولد یکی

ادامه مطلب »

قلعه بی‌بارو

پیکره فرسوده اتوهای ولنگار و نعش غبارآلود جاروبرقی‌های تل‌انبارشده روی هم با کیسه‌های آویزان پر از لولاهای لوله‌ها و خرطوم‌های سیاه و خاکستری که کف

ادامه مطلب »

یک شام آخر ضدکلیشه‌

تصویر گنگی از نقشه پیکره‌‌ای از یک گاو چاق در ذهنم مانده بود که درست مثل نقشه‌های جغرافیایی با خط‌هایی نواحی مختلف آن را از

ادامه مطلب »