حیات نیمشبانه در نیمه تهران
اینجا که من هستم، ناف جدید تهران است. این ناف تهران هم خودش محل بحث و کرکریخوانی است. گویا در تهران قدیم لوطیهای ساکن در
اینجا که من هستم، ناف جدید تهران است. این ناف تهران هم خودش محل بحث و کرکریخوانی است. گویا در تهران قدیم لوطیهای ساکن در
«منبع همه تصورات ما دو چیز است: خاطرات و شهود. اگر در خاطراتمان اسیر شویم، شهود را درنمییابیم، حالآنکه درِ شهود همواره به سوی ما
ورقهای کلم را باید بهآرامی از هم باز کرد. درست مثل ورقزدن خاطره آدمها. اولین لایهای که با شنیدن اسم کلمپلوی شیرازی یا تصمیم به
نمیدانم چه سرّی دارد که در خواندن ادبیات داستانی، مرغ حیاط خودمان در برابر آن غازهای سفید وحشی همسایه به چشم نمیآیند. ولی خب نمیشود
آیندهای که به مشتریان وعده میدهند، چیزی شبیه به این است؟ این سوالی بود که از سرم گذشت. نشستهام در دفتر املاک و منتظرم مالک
باز هم خراب شد. شیر را میگویم. تا قبل از اینکه خراب شود حتی نمیدانستم اسمش چیست. گوگل به دادم رسید تا از بین انواع
نمیدانم کی این عکس را گرفتیم. سال و ماهش را و حتی مناسبتش را نمیدانم. حدس میزنم یک دورهمی خانوادگی ساده بوده یا تولد یکی
پیکره فرسوده اتوهای ولنگار و نعش غبارآلود جاروبرقیهای تلانبارشده روی هم با کیسههای آویزان پر از لولاهای لولهها و خرطومهای سیاه و خاکستری که کف
تصویر گنگی از نقشه پیکرهای از یک گاو چاق در ذهنم مانده بود که درست مثل نقشههای جغرافیایی با خطهایی نواحی مختلف آن را از
سر همین کوچهای که الان ساکنش هستیم یک ساختمان دوطبقه است. قدیمها که خانهمان حدود پانصد متری پایینتر از اینجا بود طبقه دوم همین ساختمان
انگار خاصیت چهلسالگی به بعد است که آدم شروع میکند به دوستداشتن بیشتر خودش. میفهمد پشت هیاهوی پرطمطراق جهان هیچ نیست. تازه دوزاریاش میافتد که آنقدرها وقت ندارد که درگیر فلسفههای التقاطی و مکاتب اجتهادی و معناهای امتزاجی شود. شاخهبهشاخه دست میبرد به هَرَسکردن، دوریجستن از میل به میوهچینی و نزدیکترشدن به تنه و ریشه. کمکم از شتاب زیستن کم میکند و کممصرفتر میشود. طبیعتتر میشود؛ نه اینکه اسیر شعارهای خوشآبورنگ روز شود در حفظ طبیعت… نه… اصلا خودش طبیعت میشود. راحت بگویم: طبیعت خودش را پیدا میکند.
زیورآلات و دستسازههای چوبی کرگدن *** بهترین انتخابها با طرحهای تک و تکرارنشدنی برای هدیهدادن*** رد کردن
آخرین دیدگاهها