اندر حکایت باج!
ما حتی زندگی را به مرگ باج میدهیم. لحظههای سرشار از میل زندگی را به هراسِ ازدستدادنها نابود میکنیم. به رنج مطلق باج میدهیم تا سراسر وجودمان را بگیرد بیآنکه به گذر از آن حتی بهذرهای تلاش کنیم.
ما حتی زندگی را به مرگ باج میدهیم. لحظههای سرشار از میل زندگی را به هراسِ ازدستدادنها نابود میکنیم. به رنج مطلق باج میدهیم تا سراسر وجودمان را بگیرد بیآنکه به گذر از آن حتی بهذرهای تلاش کنیم.
اشتباههایم قدمبهقدم راهم را روشن میکنند: گاه به اندازه نور کرم شبتاب، به تلنگری گذرا؛ گاهی به روشنی ترسناک و خیره آفتاب و البته گاه به ملایمت و نرمی شبهای مهتابی.
مودیلیانی نقاش در نامهای به اسکار گیلیا نوشته: «دوست عزیزم! من مینویسم تا خودم را بر تو نمایان سازم و خودم را نیز به خودم
دیشب درست قبل از خواب دستم خورد به لیوان بزرگ آب و ریخت روی میز عسلی کنار تختم. آنقدر خسته بودم که هیچ کاری نکردم
میدانم، شامهای زیادی در پیش است میدانم، داغهای زیادی خاموش است میدانم، رودها و صداها خشکیـده است میدانم، برفهای گرانی باریده است اما… صبحهای عجیب
واژه «گسست» برای من همواره یادآور مفهوم شکست، جدایی، تلخی و تصویر گسلهای بازشده، زلزله و فاجعه بوده! امروز همه این معنیهای پنهان و پیدای
انگار خاصیت چهلسالگی به بعد است که آدم شروع میکند به دوستداشتن بیشتر خودش. میفهمد پشت هیاهوی پرطمطراق جهان هیچ نیست. تازه دوزاریاش میافتد که آنقدرها وقت ندارد که درگیر فلسفههای التقاطی و مکاتب اجتهادی و معناهای امتزاجی شود. شاخهبهشاخه دست میبرد به هَرَسکردن، دوریجستن از میل به میوهچینی و نزدیکترشدن به تنه و ریشه. کمکم از شتاب زیستن کم میکند و کممصرفتر میشود. طبیعتتر میشود؛ نه اینکه اسیر شعارهای خوشآبورنگ روز شود در حفظ طبیعت… نه… اصلا خودش طبیعت میشود. راحت بگویم: طبیعت خودش را پیدا میکند.
زیورآلات و دستسازههای چوبی کرگدن *** بهترین انتخابها با طرحهای تک و تکرارنشدنی برای هدیهدادن*** رد کردن
آخرین دیدگاهها