عُناق و سُها
جلوی چشمم متن درازی بود که پر بود از عناق و سهاهایی که از بالا به پایین ریز و ریزتر میشد و من حریصانه همهشان را از بالا به پایین میخواندم. تند و تند، با صدایی که لرز میگرفت و به سطرهای آخر که میرسید ناله میشد و باز هم میخواند عناق سها عناق سها. بالن چسبیده بود به زمین و تویش را پر از قیر سیاه کرده بودند و رشته ابر نازک و پریشان همه آبی آسمان را پر کرده بود و نمیگذاشت عناق و سها را جدا از هم بیینم.
آخرین دیدگاهها