روایت‌ها

اندر حکایت باج!

ما حتی زندگی‌ را به مرگ باج می‌دهیم. لحظه‌های سرشار از میل زندگی را به هراسِ ازدست‌دادن‌ها نابود می‌کنیم. به رنج مطلق باج می‌دهیم تا سراسر وجودمان را بگیرد بی‌آنکه به گذر از آن حتی به‌‌ذره‌ای تلاش کنیم.

ادامه مطلب »

قجرنگاشت‌های قمرالکاتبین

از مسلمانی نصیب ما تسلیم گشته نه تسلیم به حقیقتی که دین از آن دم زند، بلْ تسلیم بی‌چون‌وچرا به هر لقمه مهیا و سهل‌الوصولی که در خوان گسترده‌اند. مسالمت با هرآنچه عقلِ منکوبِ همگان طلب کند و معاندت با هرچه عقل سلیم به تفتیش حکم کند. مرافقت با هرآنچه منفعت خویش در آن نهفته و مقابلت با هرچه خیر و فضیلت در آن خفته.

ادامه مطلب »

آشتی با کلمه

قهر نباید، نمی‌شود که طولانی بماند. کَبَره می‌بندد مثل زخم، سیاه و زشت می‌شود و دل آدم را به‌هم می‌زند. اما از آن‌طرف، مدام دلت می‌خواهد دست ببری برای کندنش، پاک‌کردنش از روی تن توگویی که وصله‌ای ناجور و ناساز باشد. اما زگیل گوشتی و چرکینی است دراصل که جداکردنش همراه خون‌ریزی است.

ادامه مطلب »

بهترین کتاب‌خوانی دنیا

دلچسب‌ترین و لذیذترین کتابخوانی عمرم می‌دانید کجاست؟ همین‌جا کف زمین، درازکشیده کنار مادر که نشسته در کنج گرم و آرام‌بخش هال خانه. نشستن روی زمین

ادامه مطلب »

هبه‌ای برای طبیعت

طبیعت زنی لکاته و تن‌فروش نیست که تا بر آن وارد شوی خودش را عریان کند برایت. طبیعت زنی زیبا و پرده‌پوش است. باید که

ادامه مطلب »

وطن مهاجر

– مادر این صف صندوقه؟ چشم‌های بالای ماسک چند‌لایه گفتند بله. – من بعد از شما حساب می‌کنم. و همین‌طور که با عصای سیاهش، شبیه

ادامه مطلب »

به‌تماشای آدم‌ها

کمرگاه این دوربرگردان، درست روی دهان باز تونل پررفت‌وآمد و روی تکه هلالی‌شکل پیاده‌‌رو، آدم‌های زیادی را از پنجره تماشا می‌کنم. سالخوردگانی که موقع ردشدن

ادامه مطلب »

این یک دردنگاری نیست!

«درد می‌پیچد در دل‌مان یکهو، درد می‌پیچد، که هیچ نداریم انگار آقا بالا سری که هیچ نداریم انگار عشقی در سری…» ۱ همان دم که

ادامه مطلب »