زندگی

اندر حکایت باج!

ما حتی زندگی‌ را به مرگ باج می‌دهیم. لحظه‌های سرشار از میل زندگی را به هراسِ ازدست‌دادن‌ها نابود می‌کنیم. به رنج مطلق باج می‌دهیم تا سراسر وجودمان را بگیرد بی‌آنکه به گذر از آن حتی به‌‌ذره‌ای تلاش کنیم.

ادامه مطلب »

اشتباه‌های عزیز

اشتباه‌هایم قدم‌‌به‌قدم راهم را روشن می‌کنند: گاه به اندازه نور کرم شب‌تاب، به تلنگری گذرا؛ گاهی به روشنی ترسناک و خیره آفتاب و البته گاه به ملایمت و نرمی شب‌های مهتابی.

ادامه مطلب »
اثر مودیلیانی نقاش

زنجیر را بباف و رها کن

مودیلیانی نقاش در نامه‌ای به اسکار گی‌لیا نوشته: «دوست عزیزم! من می‌نویسم تا خودم را بر تو نمایان سازم و خودم را نیز به خودم

ادامه مطلب »

در ستایش زندگی و دیگر هیچ…

می‌­دانم، شام‌های زیادی در پیش است می‌­دانم، داغ­‌های زیادی خاموش است می‌دانم، رودها و صداها خشکیـده است می‌دانم، برف­‌های گرانی باریده است  اما… صبح­‌های عجیب

ادامه مطلب »

گسست یا گشایش؟

واژه «گسست» برای من همواره یادآور مفهوم شکست، جدایی، تلخی و تصویر گسل‌های بازشده، زلزله و فاجعه بوده! امروز همه این معنی‌های پنهان و پیدای

ادامه مطلب »