چرخ خرید

شوارتزکف

چند قدم مانده به هم برسیم، سرعت قدم‌هایش کمتر شد و نگاه سنگینش من را از خاطرات بامزه‌ام از چرخ خرید هزارساله خواهرم و خریدهای دوتایی‌مان جدا کرد. پنجاه و چند ساله به‌نظر می‌رسید و مانتوی روشن و گشادی به‌تنش بود. ایستاد و سلام کرد. جواب دادم و منتظر شدم. دستش به سمت کیف کوچک رودوشی‌اش رفت و چیزی درآورد. کله داغ‌شده‌ از گرمای من پر بود از همه‌ چیزهای درهم و برهم زندگی…

ادامه مطلب »