شهر خفته در سلام شمس
شهر خفته، نیمبیدار در دل سوسوی لرزان، آخرین نای شب تبدار شهر مرگآلوده شهر من تهرانِ بیصاحب در برم خمیازههای بیرمق برمیکشد نیمغران روی میگردم
شهر خفته، نیمبیدار در دل سوسوی لرزان، آخرین نای شب تبدار شهر مرگآلوده شهر من تهرانِ بیصاحب در برم خمیازههای بیرمق برمیکشد نیمغران روی میگردم
این پادکست را ساختهام که از زندگی روایت کنم. از پنجرهای که به دنیا نگاه میکنم. و تلاش میکنم پنجره نگاهم را مدام تمیز کنم
انگار خاصیت چهلسالگی به بعد است که آدم شروع میکند به دوستداشتن بیشتر خودش. میفهمد پشت هیاهوی پرطمطراق جهان هیچ نیست. تازه دوزاریاش میافتد که آنقدرها وقت ندارد که درگیر فلسفههای التقاطی و مکاتب اجتهادی و معناهای امتزاجی شود. شاخهبهشاخه دست میبرد به هَرَسکردن، دوریجستن از میل به میوهچینی و نزدیکترشدن به تنه و ریشه. کمکم از شتاب زیستن کم میکند و کممصرفتر میشود. طبیعتتر میشود؛ نه اینکه اسیر شعارهای خوشآبورنگ روز شود در حفظ طبیعت… نه… اصلا خودش طبیعت میشود. راحت بگویم: طبیعت خودش را پیدا میکند.
زیورآلات و دستسازههای چوبی کرگدن *** بهترین انتخابها با طرحهای تک و تکرارنشدنی برای هدیهدادن*** رد کردن
آخرین دیدگاهها