بنبستهایم را بغل میکنم!
این روزها هنگام کمآوردن و استیصال در برابر هر امر جبری، یاد دیوار بلندی میافتم که ژانوالژان و کوزت موقع فرار از دست بازرس ژاور،
این روزها هنگام کمآوردن و استیصال در برابر هر امر جبری، یاد دیوار بلندی میافتم که ژانوالژان و کوزت موقع فرار از دست بازرس ژاور،
امروز بعد از کابوسی در دل یک رویا بیدار شدم و اولین تصویری که در کرختی میان بیداری و برخاستن از تخت به ذهنم رسید،
تمام شب را نخوابید. به جز یک ساعت و نیم بعد از اینکه ساعت ۳ صبح از فرط حرارت تنش دوش گرفت. تمام شب را
انگار خاصیت چهلسالگی به بعد است که آدم شروع میکند به دوستداشتن بیشتر خودش. میفهمد پشت هیاهوی پرطمطراق جهان هیچ نیست. تازه دوزاریاش میافتد که آنقدرها وقت ندارد که درگیر فلسفههای التقاطی و مکاتب اجتهادی و معناهای امتزاجی شود. شاخهبهشاخه دست میبرد به هَرَسکردن، دوریجستن از میل به میوهچینی و نزدیکترشدن به تنه و ریشه. کمکم از شتاب زیستن کم میکند و کممصرفتر میشود. طبیعتتر میشود؛ نه اینکه اسیر شعارهای خوشآبورنگ روز شود در حفظ طبیعت… نه… اصلا خودش طبیعت میشود. راحت بگویم: طبیعت خودش را پیدا میکند.
زیورآلات و دستسازههای چوبی کرگدن *** بهترین انتخابها با طرحهای تک و تکرارنشدنی برای هدیهدادن*** رد کردن
آخرین دیدگاهها