هاتچاکلت با طعم انار
گفتم: «تو این هوای گرم یه لیموناد خنک میچسبه.» مدتی در چشمهایم خیره ماند، گویی از خواب بیدارش کرده باشم. آخرین نخ سیگار را انداخت روی زمین و با پاشنه پهنِ کفشْ لهش کرد. دوباره نگاهم کرد و راه افتاد. من هم خاموش ماندم و قدمهایم را با او یکی کردم. به بوفه که رسیدیم، یکراست رفت جلو و یک بسته شکلات فوری را برداشت، بهآرامی بازش کرد و ریخت توی لیوان کاغذی و شیر آب جوش را باز کرد.
آخرین دیدگاهها