از دیروز که گلودرد گرفتهام، آنهم روی پسزمینه حمله شدید آلرژی، با همه بیجانی و درد کلی کار کردم. اتاق کارم را که قبل از عید دو روز برای تکاندنش وقت گذاشته بودم دوباره ریختم و از نو مرتب کردم. لباسهای زمستانی را بایگانی کردم. لباسهایم را اتو کشیدم. بعد از مدتها تن دادم به بخور و مایعات گرم. و این وسط مهمانداری و گفتوگوهای طولانی با اصحاب طراح سایت هم بود.
داشتم با خودم فکر میکردم گاهی بیمارشدن این شکلی هم بدکی نیست. انگار برای تنندادن به ضعف، نیرویی در آدم بیدار میشود که بلند شود و از ملال مرض بکاهد. بعد یادم افتاد که بیماری من اغلب با همین گلودرد شروع میشود. یا پیشرفت میکند و تبدیل میشود به علائم سرماخوردگی یا در همان حد میماند و خوب میشود.
دکاندارهای عرفان و معنویت نظر میدهند که هر بیماری نشانه علامتی از کاستی روح یا گیروگرفتی ذهنی یا ارتباطی است. مثلا گلودرد وقتی رخ میدهد که حرفهای ناگفته در گلویت مانده باشد… ادله و شواهد این عزیزان هرگز مرا مجاب نکرده ولی اگر خودم بخواهم نقب بزنم به خیالات شعری، آن وقت هر نوع دروغ و اوهامی آزاد میشود.
میتوانم لحظههای زیادی را بهیاد آورم که حرفهایی را گفتم و شنیده نشد. یا ناگفتههایی که مجال نیافتند و از آن سوی چه حرفها و گفتها که خودم نشنیدم یا نخواستم بشنوم. رابطهها در جهان از همین گفتوگویهای مجالیافته و نیافته رشد مییابند یا معیوب میشوند.
صداها در گلو که تلانبار شود، تارها ضخیم میشوند و آماس میکنند و در برهوت بیپژواک ناشنوایی به عفونت میانجامند. آنوقت این صدا به هر شکلی که از این گلو دربیاید چرکین و ناخوشایند میشود.
صدا باید بهگاه از گلو خارج شود و بهگاه بهگوش شنوا برسد وگرنه در گذر گفتوگوهای پوچ و ریاکارانه به تباهی میرسد.
گفتوگو گوهر درخشان هر نوع رابطه انسانی است. من همیشه دلم میخواهد آن را بهشکل گفت و گوی بنامم. در تصور من، آنکس که میگوید در برابر گوی نشسته. شنونده چون گوی درخشان و بلورینی است که آیینه گوینده است. از خود تصویری به گوینده نشان نمیدهد که بهتمامی بازتاب اوست به خود او. گوینده در برابر گوی خود را میبیند و افکار تازه در ذهنش جان میگیرد. گلویش تازهتر میشود به آواز درونش که میداند گوی بهتمامی مشتاق نیوشیدن آن است. در چنین جریان سیالی، جای گوینده و شنونده بهتناوب و به رقصی موزون عوض میشود و هر دو از کشف آنچه در ذهن دیگری میتابد به وجد میآید.
چنین گفتوگویم آرزوست…
مخلص کلام، گاهی دیگران را بهتر بشنویم و به آواز پنهان جانشان گوش بسپاریم.
گلو و گوشمان هم اگر گرفت، در اوهام و خیال را تخته کنیم و راهی مطب دکتر شویم. بعله.
آخرین دیدگاهها