باج؟
من و باجدادن؟ هزاااار سال! امکان نداره به کسی باج بدم. نه پول زور نه انجام کاری خلاف میلم و نه تندادن به قوانین اجباری….!
نه این حرفهای من نیست. چون من در زندگی خیلی باج دادهام و همچنان ادامه دارد. ما نسل باجدهندگانیم که همه عمرمان را مفت به تاراج باجگیرندگان بخشیدهایم.
از بچگی قدمبهقدم به جهان آدمبزرگها باج میدهیم/ ملتمسانه و بهشیرینی میخندیم تا قواعد و پیمانهای پوچ و بیسروتهی را که خودشان از آدمبزرگهای زندگیشان گرفتهاند به ما قالب کنند.
به خانواده، به پدر و مادر و همسر و دوستان خود باج میدهیم تا پسند آنها باشیم و میگذاریم تا برای ما تصمیم بگیرند.
در مدرسه به معلم، به ناظم، به مدیر، به مربی پرورشی باج میدهیم/ اجازه میدهیم هر چرندی را بهنام دانش، اخلاق، دین و فرهنگ در مغز ما حک کنند.
به سانسورچیها باج میدهیم که
«چارقد مشکی تن خورشید کنیم
پیرهن گلدار نکشیم
خاطره یار نکشیم
درخت سرباز نکشیم
بدتر از اون ساز نکشیم»***
به همسایهها، همشهریها و همه آدمهای دنیا باج میدهیم که همان تصورات کلیشهای را که از زن یا مرد، دختر یا پسر، جوان یا پیر در سر دارند در ما تجسم کنند.
به سردمداران قدرت باج میدهیم که قانون را زیرپا بگذارند و با اهرم زور و استبداد افسارمان را بهدست بگیرند و بتازند.
به هر کسی که ادعای هنر و دانش داشت بیهوده نام استاد را باج میدهیم و دچارش میکنیم به خودشیفتگی که حاصلی جز تباهی برای او و مرگ باورهای ما ندارد.
به زمانه خود باج میدهیم و خود را وا میدهیم تا در ظرفی که برایمان میسازد قالب بگیریم. لباس زمانه را از آرایش و بینش و فکر و رفتار به تن میکنیم و لحظهای از آن فاصله نمیگیریم.
به اخبار، رسانهها، به جو عمومی، به انتظارات توده، به پستها و استوریهای شبهروشنفکرانه سلبریتیها و خودمبارزپندارها باج میدهیم تا روی امواج واکنش و حمله به مخالفان منفور و موافقان مغضوب شناور بمانیم.
ما به نفرت باج میدهیم و با نشر آن و تحریم زندگی، نظام سرکوب زندگی را تثبیت میکنیم.
ما حتی زندگی را به مرگ باج میدهیم. لحظههای سرشار از میل زندگی را به هراسِ ازدستدادنها نابود میکنیم. به رنج مطلق باج میدهیم تا سراسر وجودمان را بگیرد بیآنکه به گذر از آن حتی بهذرهای تلاش کنیم.
ما به خودمان هم باج میدهیم تا جاییکه میشود و ممکن است،
«فکر نکنیم!»
همه این باجها از فقدان یک منش و تربیت خاص برمیخیزد:
«سوال»
چرا و چگونهگیاش با شما.
آخرین دیدگاهها