امروز با اینکه به خردهکارهای زیادی رسیدگی کردم و از آن راضیام، خیلی کسل و بیحوصله بودم. دلیلش را بهاحتمال زیاد اسپرسوی نصفهای میدانم که دیشب حدود ساعت ۱۱ خوردم. برای این بود که بیشتر بیدار بمانم و بتوانم کار کنم اما نهفقط اثر نکرد، بلکه حس میکنم کیفیت خواب دیشبم را پایین آورده که من از صبح این همه بیحال و خوابآلودم.
شاید هم این تنها بهانهایست که میتوانم برای حال امروزم بیاورم.
بههرروی، بعدازظهر وقتی دیدم نمیتوانم کتاب بخوانم، تصمیم گرفتم از بیبازدهیام استفاده کنم و بروم خرید. مسافت زیادی را تا ترهبار رفتم و توقع داشتم پیادهروی زیر باران حالم را عوض کند، اما تأثیر چندانی نداشت، جز آنکه درختهای بید لخت با پوست تیره از خیسی باران در چند جای مسیر توجهم را جلب کردند و از دیدنشان لذت بردم.
حتی اگر همین دیدار با درختان بید زیبا حاصل زیست امروزم باشد باید آن را جشن بگیرم.
یک-هیچ به نفع خودم در برابر خمودگی.
پ.ن.: دیروز در یادداشتهایم نوشتم که نمیدانم چرا میل به کتابخواندن در من بسیار کم شده و مدام از آن فرار میکنم. دیشب قبل از خواب حدود یک ساعت را با اشتیاق مطالعه کردم و یکی از دلایل مهم این بیانگیزگی را پیدا کردم:
کتابهایی را که از آنها لذت نمیبرم در برنامه روزانه میگنجانم و خوب مسلم است که میل و اشتیاقی هم در کار نباشد.
آن جذبه خواندن شعرهای بیژن الهی و لذت روایتی که در کتاب مجرم مادرزاد به من دست داد را اضافه میکنم به جشن تماشای بیدها.
دیگر چه انتظاری از گذر ایام در این روزهای بهظاهر ایستا و بیهیجان دارم؟
آخرین دیدگاهها