حمیرا

وطن مهاجر

– مادر این صف صندوقه؟ چشم‌های بالای ماسک چند‌لایه گفتند بله. – من بعد از شما حساب می‌کنم. و همین‌طور که با عصای سیاهش، شبیه

ادامه مطلب »

به‌تماشای آدم‌ها

کمرگاه این دوربرگردان، درست روی دهان باز تونل پررفت‌وآمد و روی تکه هلالی‌شکل پیاده‌‌رو، آدم‌های زیادی را از پنجره تماشا می‌کنم. سالخوردگانی که موقع ردشدن

ادامه مطلب »

شهر خفته در سلام شمس

شهر خفته، نیم‌بیدار در دل سوسوی لرزان، آخرین نای شب تبدار شهر مرگ‌آلوده شهر من تهرانِ بی‌صاحب در برم خمیازه‌های بی‌رمق برمی‌کشد نیم‌غران روی می‌گردم

ادامه مطلب »

این یک دردنگاری نیست!

«درد می‌پیچد در دل‌مان یکهو، درد می‌پیچد، که هیچ نداریم انگار آقا بالا سری که هیچ نداریم انگار عشقی در سری…» ۱ همان دم که

ادامه مطلب »